داستان کوتاه

ミ★ミبــــــازی روزگــــارミ★ミ
لینک دوستان

      تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

     ミ★ミبـــازی روزگـــارミ★ミ 

و آدرس rozemeshki.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد، در راه با یک ماشین تصادف کرد

  و آسیب دید عابرانی که  رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه

   رساندند  ، پرستاران  ابتدا   زخماهای   پیرمرد را  پانسمان  کردند،

  سپس به او گفتند :باید ازت عکسبرداری شه تا مطمئن  بشیم جائی

   از بدنت آسیب دیدگی یا شگستکی نداشته باشه.

  پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیاز به عکس برداری ندارد!!!

  پرستاران از او  دلیل عجله اش را پرسیدند.

  گفت: همسرم در خانه سالمندان است، هرروز صبح من آنجا میرم و

  صبحانه را باو  میخورم.امروز به حد کافی دیر شده،نمیخوام بیش ازین

   تأخیر کنم.

  یکی از پرستاران  گفت:خودمون  بهش خبر میدیم  منتظرت نمونه.

 

  پیرمرد با اندوه گفت:خیلی متأسفام ،او آلزایمر دارد! چیزی را متوجه

  نمی شود، او حتی من را  نمی شناسد.

  پرستار با حیرت گفت: وقتی  که نمی داند شما چه کسی هستید،

  چرا هر روزصبح  برا صرف صبحونه پیش او می روید؟

  پیرمرد با صدای گرفته،به آرامی گفت:

  اما من که میدونم او چه کسی است.

 

 



نظرات شما عزیزان:

.
ساعت1:35---5 تير 1394
وقتی که برگهای پاييز رو زير پات له می کنی يادت باشه که روزی بهت نفس هديه می دادن .


katiii
ساعت1:35---5 تير 1394
اگر خواهم غم دل با تو بگویم
تو را تنها نمی یابم
اگر تو را تنها بیابم
جایی نمی یابم
اگر جایی پیدا شود و تنها هم تو را یابم
ز شادی دست و پا گم می کنم خود را نمی یابم...


katiii
ساعت1:34---5 تير 1394
جایی که ازدواج بدون عشق باشد؛ حتما عشق بون ازدواج نیز خواهد بود.


katiii
ساعت1:34---5 تير 1394
کلمات محبت آمیز کوتاه و آسان است. ولی باز تاب آنها واقعا بی انتهاست.


katiii
ساعت1:34---5 تير 1394
من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه صد بار به تو گفتم کم خور دو سه پيمانه


فاطی
ساعت1:21---5 تير 1394
ماهی در برکه و برکه تهی از آب
دانه در کویر و کویر تشنه
پرنده در قفس و آسمان در انتظار او
شب در کمین روز خفته
چشمها بسته
همه خسته ، همه بی کس
شهر پر از زندان در بسته
امید ناامیدان روزنی است از نور
غافل از آنکه روزن را نیست طاقت آن نور


sahel
ساعت1:20---5 تير 1394
خدا میشود بلیطم را پس بگیری . . . ؟
مقصد را اشتباه آمدم . . اینجا را نمی خواهم


فاطی
ساعت1:20---5 تير 1394
چقدر این سربالایی ها ادامـــــــه دارند ؟
من از زندگی که هیچ . . پاهایم از من شکایت دارند


sahel
ساعت1:20---5 تير 1394
چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے


sahel
ساعت1:19---5 تير 1394
شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه…
ولی بد شانسی دستش رو از رو زنگ ور نمیداره…
بدبختی هم که کلید داره هر وقت بخواد رسما میاد تو !


sahel
ساعت1:19---5 تير 1394
گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ
خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟


najme
ساعت14:09---13 مرداد 1393
چگونه استـــ حال من…
با غمـــ ها می سازمــــ…
باکنایه ها می سوزمــــــــــ…
به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنمـــــــــ…
لبخندی تـــلخـــــــ….
خــــــــــداونـــــــــــــ ـــــــدا…
می شود بگویی کجای این دنیـــــــــــــا جای من استــــــــ…
از تــــــــــــــو و دنـــیایی که آفـــــــــــریدی
فقط در اعماق زمینـــــ اندازه یه قـــــــبر
فقط یک قبـــــــــــــــر…
در دور تـــــــــــرین نقطه جــــــهانــــ می خــــــــــــواهمـــــــــ
خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــستهـــــــ…


najme
ساعت14:08---13 مرداد 1393
همیشه هم قافیه بوده اند، “ســ ـ ـیب” و “فریـ ـ ـب”!
همانند سیبی که آدم و حوا را فریب داد و حالـــا هم با هم میگوییم
“سیــــــــ ــب”
و دوربین های عکاسی را فریب میدهیمـــ
تا پنهان کنیم اندوهمان را پشت این لبخند مصنوعی…


23
ساعت20:35---25 دی 1392
خوبه که همه میدونن داستانه

پیر مرد که اونو این همه دوس داره چرا خودش نگهش نمیداره!!!!

نمیتونه؟تواناییشو نداره؟

خب پس خودشم بره خانه سالمندان هر دو باهم باشن !والا چه کاریه؟

فرحی خواهشا به نکته های ظریف داستان نویسی دقت کن.
پاسخ:اره داستانه ولی واقعی هم میتونه باشه... داستانم باشه مفهومش اینه که تو هر شرایطی باید بفکر هم و کنار هم باشیم ولی متاسفانه کمتر کسی پیدا میشه،ما آدما فقط رفیق روزای خوش همیم... ممنون از نطراتت


آرزوفردین
ساعت16:53---22 دی 1392
سلام اجی فرحمم خیییییییلی خوب بود
پاسخ:فدات گلم مرسی


بهمن
ساعت16:38---21 دی 1392
سلام


داداستان خوبي بود:
پاسخ:ممنون


بهمن
ساعت16:37---21 دی 1392
سلام

داستان خوبي بود
پاسخ:ممنون که سر زدی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:داستان کوتاه, ] [ 19:11 ] [ DUYĞU ]

درباره وبلاگ

افسوس که زنـدگی رویـایی بیش نـبـود .